۱۳۸۹/۱۰/۰۱

نامه آخر

این نزدیک
پیامبــــری می زیــست
سر شار  آیـــه ها
سنگین  کتاب ها
سر ریز از جیب و یـقـه 
معجــزه ها
چراغ راه قبیله ها
پاره کرده کفش ها
کهنه کرده جامه ها
هدایت شده و نشده
دیار شان آبــاد
دل هاشان شـــاد
روحشــان آزاد
پیامبر همه بود و نه پیامبر خودی
راهبر همه و عاجز از قدمی
 چه سود
از این پیامبر گونه گی
گاو از خراشیدن
استر از بار بردن
و شیر از دریدن
گونه ها بسیار اند
نشخوار  و خواب و کـــار
پس کو حال !
حرف و حرف و حرف
چون دانــه های برف
خــــاک ها آبـــاد کرد
افسوس  ! چه سود
زبان پر باران
سینه خشک و سوزان
بی حاصل
بی بـــرگ
بی درخت
دانای ناتوان
بد عهد کم کردار
از این پیامبر گونه گی چه سود
انقراض
آخر داستان بی حاصلی

هیچ نظری موجود نیست: