۱۳۸۹/۰۹/۲۸

ربنا

خدایا
دو هزار و پانصد و شصت و نه  نوبه ی پیش  خواسته بودم مرا به بهشت ات بفرستی این بار حرفم را پس می گیرم. راست اش را بخواهی دیگر به جهنمی که مرا به آن فرستادی خو گرفته ام و بقول شاعر به درد خو گرفته ام و دگر دوا نمی خواهم.
مقیم کوی تو تـشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معـــین است و نه ماهی
چو در حضــــور تو ایـــمان و کــفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی، چه طاعتی چه گناهی
خدایا
مرا که دنباله ی همان خلیفه عزیز ات بودم  رِ  پشیزی حساب نکردی وبی پرسشی  باز به این جا  فرستادی .
طایفه ی جنِّیان را بی هیچ تقصیری  با من دشمن کردی و کاری کردی که من همیشه یک دشمن فرضی نامحصوص داشته باشم.سجده نکرد که نکرد . من خودم بعد پدر اش را در می آوردم . شما چرا آخر بدون هماهنگی بامن دشمن درست کردید.اگه ما رِ با این اجنه دشمن نمی کردید  هنوز تو بهشت بودیم .بعد میاید تو بوق می کنید که اختیار و فلان . خلیفه ای که شما بجاش دشمن تنبیه می کنی  چه اختیاری داره ؟
این که از این.
 بنا به جرم آهنگری بلخی که سیب یا گندم یا هرچیز دیگری را خورد چه ربطی  داشت که همچنان من،  پدر ،پدر بزرگ و پسرم را به اینجا میفرستی تبعید؟کجای کتاب قانون نوشته  که یکی را به جای دیگری تنبیه کنید؟تازه اینجایی که الان من توی اش هستم با آن زمان که تازه به راه افتاده بود و آباد بود و سر سبز خیلی فرق می کنه عزیز جان. مگه قرار نیست متناسب با جرم  کیفر یکسانی داده بشه؟ چطور واسه  اون آدم درخت و جنگل و گل سبزه و دشت و صحرا  اما  واسه این آدم یه سرزمین بی در و پیکر پر از فضولی و ناامنی و خشونت و آلودگی ودروغ و ریا و هزار جور گناه ؟. حالا اون سیب خورده ، خورده که خورده. اونو میفرستی هتل کالیفرنیا مارو می فرستی آشوویتس ؟ همین کار ها رِ می کنی که پشت سر ات حرف درمیارند.
مگر یک دانه سیب ناقابل چقدر ارزش داشت که آن را گناهی نابخشودنی حساب کردی و از آدم تا خاتم را بخاطر آن جرم به این ده کوره تبعید می کنی تا آدم را آدم کنی . بابا جان ! توی مملکت ما کامیون تا کانتینر تا کشتی چیز می خورند کسی چیزی نمیگه  و آب از آب هم تکان نمی خوره . خدا رو باش!
حالا گیرم آدمی در جایی اشتباهی مرتکب شده حالا کسی که آنجا نبوده  ببینه .شما که ادعایت می شود، مثل همین مملکت ما که خیلی ادعایش می شود ،گند اش را بالا نمی آوردی . یک جوری  اون سیب  رِ می چسباندی سرجایش .کسی می فهمید ؟ نمی فهمید که. وال لا من به این پسرم می گم اگه دوباره جیش کنی روی فرش ،جات توی دستشوئی یه . اونم هرروز جیش می کنه. یعنی من باید توی دستشویی حبس اش کنم؟ این هم شد روش تربیتی؟نشد که!
آقا اصلن من به جای آن آدم غلط کردم . چند بار بگم غلط کردم خدا. تمام این سیصد وشصت میلیارد آدمی که از آغاز خلقت تا حالا  زیر خاک کرده ای همین حرف مرا تکرار می کنند .
آخیش ! چقدر سبک شدم. راستش اینا به دلم مونده بود خدا جون. شوخی بودها . یه وقتی سنگ ام نکنی . آدمیزاده دیگه . دیدم این ماه رمضونی گناهامو بخشیدی گفتم یه کم کفر بگم آب بندی شم.آخه فابریک فابریک که نمیشه تو این دنیایی که واسم درست کردی زندگی کرد. قربون قد و بالات برم به دل نگیری!تا هروقت بگی همینجا می مونم. پات واستادم خدا!حالا بخند !

اگر تو آن من باشی، ازین و آن نیندیشــم
ز کفــر آخر چرا ترسم، چو تو ایمـــــان من باشی
ز دوزخ آنگهی ترسم که جز تو مالکی یابم
بهشت آنگاه خوش باشد که تو رضوان من باشی
خدایا
از فقر می ترسم از فقری که آنرا آرزوهای تمام ناشدنی فاجعه بار تر میسازد.از این دنیایی که به دوزخ ات پهلو می زند می ترسم.دنیایی که آرزو می سازد و آدمی  فقیر و فقیر تر از گذشته  تشنه نوشیدن و خوردن و یافتن و داشتن آن ها می شود.من و قبیله مرا از آرزوهای  دست یافتنی و دست نایافتنی اش بی نیاز کن.از داشتن و دانستنـی می ترسم که ظرف اش را نداده باشی. دست و دلی بده که توان نگاه داشتن داده و نداده ات را داشته باشد. چشمی بده که تو را ببینم و اسیر این ها که می بینم نباشم. پل صراطی که گفته ای همین دنیاست. مرا به آسانی از آن عبور ده. قربان نگاه همیشگی  و خستگی ناپذیر ات.چشم از ما برندار.
آن که بوسید لب نوش تو شــــکر نچــشید
وان که خسبید در آغـــوش تو بیـــدار نشد
آن که نوشــید شـــراب از قدح ســاقی ما
مست گردید بدان گونه که هشــــیار نشد

هیچ نظری موجود نیست: