۱۳۸۸/۰۲/۱۵

تیرداد

جلوی آینه دستی به موهای چرب و چیلی ام کشیدم. یک جوش بزرگ قرمز رنگ گوشه دماغ ام را بدرد آورده بود. شلوار جین  آبی رنگی را که با یک هفته کارگری بنایی برای همسایه خریده بودم رو بالا کشیدم. تسمه سیاه رنگ کهنه ام را محکم کردم. سینه ام را بیرون دادم و جلوی آینه نگاهی به قد و قواره خودم انداختم. دستم را داخل جیب شلوارم فرو بردم دو تا سکه 5 تومنی را روی هم لمس کردم. چرخی زدم و به طرف در راهرو  حرکت کردم. روی پله دم حیاط نشستم و  بند های کفشم را بستم و براه افتادم.
نتیجه امتحانات  خرداد سال چهارم هنرستان را اعلام کرده بودند. سرکوچه  که رسیدم  اسمال دودی با موتور گازی آبی رنگش از کنارم گذشت. سوت بلبلی بلندی زدم .
- احمد اووووی ! کجا یره ؟
احمد با تی شرت و شلوارکردی خاکستری رنگ و دمپایی ابری سفید رنگ اش دستی بلند کرد و گفت :
- جهندم!
کنار میدان ایستادم. تاکسی گرم و پر مگس بود. پانصد متری تا هنرستان  پیاده روی داشت. زیر آفتاب ظهر خیس عرق بودم.
درب های سبز رنگ هنرستان را یک قفل بزرگ سیاه رنگ بسته بودند. از دیوار کوچه پشتی به هر زحمتی که بود خودم را بالا کشیدم.  روی دیوار ایستادم وداخل حیاط را نگاه کردم . گنجشک هم پر نمی زد. از بین دو رشته سیم خاردار رد شدم. از روی آبخوری به کف حیاط پریدم. همینکه بلند شدم   کمربند شلوارم شل شد. ظاهرا ً وقتی پریدم سگک کمربند شکسته بود . 
با دو دستم شلوارم را بالا نگاه داشتم . با همان حالت خودم را پشت شیشه دفتر نگاه داشتم . دلم  شور می زد. پشت پنجره دفتر یک کاغذ سفید زده بودند.اسم قاسم و نادر اول لیست نوشته  شده بود. صفر اسم هشتم بود . کل قبولی های خرداد ماه 11 نفر بودند. فریادی از ته دل کشیدم . صدایم توی حیاط خالی مدرسه پیچید . حس خوبی بود . مثل قهرمان های تو فیلم ها دستامو باز کرده بودم . توی اون حیات خلوت هیشکی نزدیک تر از آفتاب به من نبود.
راه که افتادم شلوارم پایین افتاده بود . زود نشستم و شلوارم را بالا کشیدم.  سرم را پایین انداختم و مثل کسی که یک فاجعه برایش رخ داده هراسان به طرف آبخوری راه افتادم . 
خوشحال بودم . نفهمیدم با اون شلوار شل و ول چطوری از دیوار رد شدم توی پیاده رو یک تکه طناب پیدا کردم و  کمر شلوارم را محکم کردم.
 پیاده رفتم طرف باغ ملی و یک گوشه نشستم .چند  ساعتی  بی پولی ام ،تصادف پدر و نتیجه  مایوس کننده  کنکور  فراموش ام شده بود .
باید به  سربازی فکر می کردم.روزهای رویایی  وشبهای خواب و خیال تموم شده بود....