۱۳۸۹/۰۲/۰۵

دل خوشی

کنار ضریح  
موج بر پنجره فولاد می نشیند.
لحظه ای دست ها
میان جزر و مد غریبه و آشنا
به خواهش تبرک
بلند اند و فرود می آیند.
کودکی پیکر اش عبرت
گرم آغوش پدر 
میان آینه کاری های سقف و دیوار ها
برخیالی شیرین لبخند می زند.
دخترک سیه چرده
صورت متبرک دست زائران کرده
جاروی  رنگین نزول
آیت احترام  و ادب
لبان محبت  نثار زمین 
 چشم سرخ و لب پر تحرک 
خیره در روشنی نزدیک
بارش  رکعت رکعت ارادت
به پای بوس غریبه ای آشنا 
دانه های تسبیح اند آدم ها 
 گردشی که آغاز و انجام اش تعظیم است .
دعایم نثار  همه دوردست ها .
غریو فریادها و
لال از دنیا نروی بلند بگو صلوات.

۱۳۸۹/۰۱/۲۹

ایزد بانو

به سجده نشسته لبانم چهار گوشه لب ات را

قنوت بسته  دو چشمم  فراخ نای  تن ات را

وضو گرفته تن من به  آب مستی چشم ات

شکست توبه و روزه ز بوسه بر قدم ات را

عسل چکیده ز گوشه کنار کندوی لعل ات

دلم خمار فتاده به گوشه چون  کله ات را

نهفته  زانوی سیمین به پیچ زلف پریش ات
 قدم رکوع نمودم  به حلقه ی  کمر ات را
ز عطر غنچه ی صبح دهانت ای نفس من

 فتاده حور و پریوش
به جنبش از فلک ات را
گرفته سینه نرمت تنم  به تنگی و گرمی
کنون به غسل خم می  بشویدم گنه ات را

۱۳۸۹/۰۱/۱۵

تب تو

آفتاب امروز مردمک چشمانم را آرام قلقلک می داد.
گوشه لب هایم از  نفس فرشته ای گرم شد.
تمام پهنای سینه ام را حجمی خنک احاطه می کند.
حوا آدم را  اینجا یافت
هر سرزمینی مالکی دارد
 تاریخ همیشه کند ذهن است
از دوران زبان های گمشده اینجا مال تو بود.
من تنها سرزمین اشغال شده این سیاره نیستم 
صدا ی مرا از فرورفته ترین جای زمین می شنوید.