۱۳۸۸/۰۴/۱۶

مادر

انگشت شصت اش را توی دهنش کرده بود و تند تند می مکید.
صورت اش رابه سینه سفید و عرق کرده مادر تکیه داده بود. گاهی از گوشه لب اش لبخندی و لحظه ای بعد اخمی از ابرویش بیرون می زد.
زن با چادر طوسی رنگ میان در ایستاده بود.  موهای قهوه ای تیره رنگ از زیر چادری که با گوشه دهان به دندان گرفته بود بیرون زده بودند .سفیدی سینه اش از زیر پیراهن نازک و یقه باز  چشمک می زد. چشمان پر آب و سرخ اش معطل یک روزه ی نصفه نیمه بودند. بایک دست نوزاد را درآغوش گرفته و با دست دیگر عکسی مچاله شده را نشانم داد.
- روزها میره خونه این دختره و شب ها میاد خونه خودمون.
عکس نیمه پاره ، مرد جوان و خوش چهره ای را کنار یک زن با آرایشی غلیظ نشان می داد. در ظاهر زن و مرد داخل عکس  بیشتر از زنی که مقابل من ایستاده بود به هم می آمدند.
- دیروز که فهمیدم. زنگ زدم صد و ده  که دستگیرشون کنه دختره پتیاره رفته صیغه نومه شو آورده. منم اول پاره اش کردم و بعد هم  یک فصل زدمش. اما حریفشون که نشدم. اومدم با مادر ش حرف بزنم شاید که دختراش دست از سر شوهر م برداره. گفته اند آدرس خونه دختره توی این محله است .
--اشتباه کردی آقا جان . نباید به پلیس زنگ می زدی . با خودت نگفتی اگه واقعن طرف دختر باشه  باید یه عمر تحمل اش کنی؟.
 صیغه اش کرده! چه بهتر.!فدای سرات ! بره صد تا صیغه کنه.
مگه چه عیبی داره دخترجان؟ مهم اینه که خرجی تو رو بده. یه مدتی که بگذره سیر میشه و برمیگرده پیشه خودت.
- اگه برنگشت چی ؟ اگه بدهنش مزه داد و دائمی اش کرد چی؟
بغض اش ترکید و همانجا جلوی در روی پله نشست...