۱۳۹۰/۰۲/۲۴

مرگ















خدا راضی شد

و مرگ 
دختر را ربود
دزد نامسلمان
به بانگ لااله الا الله
می بُرد

و مـــن
گریان از پـــی
مال خَرِ طماع
دختر را
لحظه ای برانداز کرد و
اِسْمَــعْ اِفْــهَــمْ کُنـــــان
 بلعید
من
خسته نشستم
و مرگ 
بِشکَن زنان گریخت
حال مال باخته را
گور سرد می داند
*
دیگر هیچ صورتی یادم نیست
رنگ موهایت
لبان ات
شکافته بود ند از تشنه گی
دهان ات
مترودِ حرف و  سیاهِ  درد
 اندام رقص اندود
 نه !
نه این استخوانِ مانده  در دهان مرگ
خاک سرد است
یادم نیستی
باشد
هم را می بینیم
تو با دو بال نورانی
و من تاریک
حیف!
دعای من نشد
شاید
دعای تو کارگر شود











۱۳۹۰/۰۲/۱۴

شُکر




و در آغاز هیچ نبود


درد بود

 نزد بنده خدا


و در آغاز هیچ نبود


لذت بود

 نزد خدا

پر پر زدن


و نمردن



نگریستن


و هیچ نکردن


شک کرده ام


نکند مرده


یا در گور خفته


کدام را باور کنم


طفلکِ بهار می گرید


آدم حس علف دارد


و مرگ


به هم می پیچاند و نمی کّشد











پسانویشت :

دخترک سرطانی را که یادتان هست. دست آخر شیره تریاک را  برایش تجویز کرده اند. پدر و مادر پیر  مویه مویه  کنان  کنار دختری  بیست  ساله شان  که حالا مثل دوساله گی اش چهار دست و پا می کند و  از درد به خود می پیچد می نشینند و دیگر  هیچ  .
حکمت ، تقدیر ، قسمت  ، همه کلمه اند. نامگذاری وقایع بی معنی است . درد چیز دیگری است.