خدا راضی شد
و مرگ
دختر را ربود
دزد نامسلمان
به بانگ لااله الا الله
می بُرد
و مـــن
گریان از پـــی
مال خَرِ طماع
دختر را
لحظه ای برانداز کرد و
اِسْمَــعْ اِفْــهَــمْ کُنـــــان
بلعید
من
خسته نشستم
و مرگ
بِشکَن زنان گریخت
حال مال باخته را
گور سرد می داند
*
دیگر هیچ صورتی یادم نیست
رنگ موهایت
لبان ات
شکافته بود ند از تشنه گی
دهان ات
مترودِ حرف و سیاهِ درد
اندام رقص اندود
نه !
نه این استخوانِ مانده در دهان مرگ
خاک سرد است
یادم نیستی
باشد
هم را می بینیم
تو با دو بال نورانی
و من تاریک
حیف!
دعای من نشد
شاید
دعای تو کارگر شود