۱۳۸۹/۱۰/۰۲

در نعت دانش

بنام آنکه جز خدا نامی و جز خداییش  سزاوار نیست.
بی نیاز پیشوند و پسوند .
آغاز  سخن با لحنی دور از  امروز ، که  ریاکار و  سالوس و تلخ زبان بسیارند.
آنچه آدم را به هلاکت  افکَنَد دانایی است.دانستنی که به گمانَش قابل اعتماد می نَمود.
اعتمادی که بر پایه  اش قَضاوت کرد و حکم داد. دنیا ، مبهوت و مسجون و مقتول این حکم هاست .
خدایا!
هر چه این آفریده ی سخن گو  بر زبان راند ،از دانشی بی پایه آمده ،که پنج پایه حواس سخت شکستنی  و پسِ هر شکستن فرو افتادنی  است.
خدایا !
این روضه ای که می خوانم  از سختی ِشناختن تو و جهلِ دانستنِ خود است  که  این  پیش هر عاقلِ عالِم به علم نافعِ  دنیا مُشتی خُزعبلات  و  پیش تو ، نمی دانم  و باز بهتر  میدانی که پیش دریای ات چه سبو ها که بر زمین نزده ام.
خدایا !
 این زَجّه مویه ها ی گاه گاهِ ناشکیبائی از سر زخم هایی است که سر باز کرده  و میان این همه بی تفاوتی های همیشگی  درد می زایند.
از علی که سلام ات بر او باد، هم او که مادر اش در خانه ی امن تو بار بر زمین گذاشت  شنیدم که :  یا چون مردان بزرگ شکیبا ، و یا چون چهار پایان بی تفاوت باش.
یا علی !
تاریخ گرد است و تکراری ، اما به خدایی که شناختی و رستگار شدی سوگند مردی و شکیبایی این روزها سخت تر شده،دنیا کوفه است و کوفیان ات باید آب بر دست مردمان ما بریزند. امروز چــه بســــیارند مردانــــی که  از شدت روزگار در  مسلخ محراب به  انتظار شمشیر ها سر به سجده نهاده اند .
خدایا !
می دانی که من قاضی عادلی نمی توانم باشم . موری که قطره ای ظلم دنیایش  ویران  کند را چه به آزمون صبر ! ،که موسی را به بنی اسرائیل ، ایوب را به قحط و مرگ
و عیسی را به صلیب  
بهانه ای بود بنام پیامبری .
آی ! اینجا عاجزی از بلع و دفع نشسته ، ناتوان از نشنیدن و ندیدن .
این قبــای  رسالت  ارزانی کسی که این لباس  میان آینه بر تن اش نگرید.
اینجا با این احوال قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ  محلی ندارد ،چیز ی دیگر بفرست!
کسی دیگر!
خدایا !
چرا از این همه ی  تاریخ  ، فقط زشتی اش تکرار می شود.
حیف نیست ؟خدا به آن زیبا دوستی و دنیا به این زشت پرســــتی ! 
نفرین برظلمی که ترس و غضب آنرا شعله ور  می سازد !
جهلی که گوش و چشم پی زدودن  آن است  !
چراغی که  سر پوش اش نهاده اند !
برخاموشی!

هیچ نظری موجود نیست: