بنام آنکه جز خدا نامی و جز خداییش سزاوار نیست.
بی نیاز پیشوند و پسوند .
آغاز سخن با لحنی دور از امروز ، که ریاکار و سالوس و تلخ زبان بسیارند.
آنچه آدم را به هلاکت افکَنَد دانایی است.دانستنی که به گمانَش قابل اعتماد می نَمود.
اعتمادی که بر پایه اش قَضاوت کرد و حکم داد. دنیا ، مبهوت و مسجون و مقتول این حکم هاست .
خدایا!
هر چه این آفریده ی سخن گو بر زبان راند ،از دانشی بی پایه آمده ،که پنج پایه حواس سخت شکستنی و پسِ هر شکستن فرو افتادنی است.
خدایا !
این روضه ای که می خوانم از سختی ِشناختن تو و جهلِ دانستنِ خود است که این پیش هر عاقلِ عالِم به علم نافعِ دنیا مُشتی خُزعبلات و پیش تو ، نمی دانم و باز بهتر میدانی که پیش دریای ات چه سبو ها که بر زمین نزده ام.
خدایا !
این زَجّه مویه ها ی گاه گاهِ ناشکیبائی از سر زخم هایی است که سر باز کرده و میان این همه بی تفاوتی های همیشگی درد می زایند.
از علی که سلام ات بر او باد، هم او که مادر اش در خانه ی امن تو بار بر زمین گذاشت شنیدم که : یا چون مردان بزرگ شکیبا ، و یا چون چهار پایان بی تفاوت باش.
یا علی !
تاریخ گرد است و تکراری ، اما به خدایی که شناختی و رستگار شدی سوگند مردی و شکیبایی این روزها سخت تر شده،دنیا کوفه است و کوفیان ات باید آب بر دست مردمان ما بریزند. امروز چــه بســــیارند مردانــــی که از شدت روزگار در مسلخ محراب به انتظار شمشیر ها سر به سجده نهاده اند .
خدایا !
می دانی که من قاضی عادلی نمی توانم باشم . موری که قطره ای ظلم دنیایش ویران کند را چه به آزمون صبر ! ،که موسی را به بنی اسرائیل ، ایوب را به قحط و مرگ
و عیسی را به صلیب
بهانه ای بود بنام پیامبری .
آی ! اینجا عاجزی از بلع و دفع نشسته ، ناتوان از نشنیدن و ندیدن .
این قبــای رسالت ارزانی کسی که این لباس میان آینه بر تن اش نگرید.
اینجا با این احوال قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَر مِثْلُکُمْ محلی ندارد ،چیز ی دیگر بفرست!
کسی دیگر!
خدایا !
چرا از این همه ی تاریخ ، فقط زشتی اش تکرار می شود.
حیف نیست ؟خدا به آن زیبا دوستی و دنیا به این زشت پرســــتی !
نفرین برظلمی که ترس و غضب آنرا شعله ور می سازد !
جهلی که گوش و چشم پی زدودن آن است !
چراغی که سر پوش اش نهاده اند !
برخاموشی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر