۱۳۸۲/۰۱/۱۷

ماجرای جنایی یک آدم معمولی

نور چراق سقفی که با یک سیم بلند از آویزان است میز خاک گرفته تیره را روشن کرده. در یک طرف میز مرد جوانی نشسته. پیراهن سفیدی بتن دارد و آستین هایش را بالا زده بخاطر انعکاس نور و زاویه چراغ بر صورتش سایه افتاده است. این طرف میز یک صندلی خالی قرار گرفته است. کنار صندلی مردی ایستاده که کت و شلوار خاکستری بر تن دارد مرد یکی از دستهایش را در جیب شلوارش کرده و احتمالا با دست دیگر چانه اش را می خاراند. بخاطر نور کم اتاق فقط نیمی از تنه مرد پیداست.یک ساعتی هست که ایندو در اتاق هستند.
متهم: من دزد نیستم.
بازپرس: اولین بار اونو کجا دیدید؟
متهم : توی یک پارکینگ.
بازپرس: چطور بود؟
متهم: خیلی تمیز خوش آب و رنگ مرتب سالم بدون خوردگی و رنگ.
بازپرس: بدون چی ؟
متهم: هیچی این یک اصطلاحه.
بازپرس: پس ازش خوشتون اومد.
متهم : آره هرکسی هم جای من بود خوشش می اومد.
بازپرس : شما مجرداید؟
متهم : یجورجرمه؟
بازپرس : ها ها ها پس تحت تاثیر قرارگرفتین؟
متهم : معلومه مثل اون تا حالا ندیده بودم لنگه نداشت.
بازپرس : حالا که این اتفاق افتاده جه احساسی دارید؟
متهم : خیلی ناراحتم فکر نمی کردم همچی اتفاقی براش بیفته.
بازپرس: ساعت حادثه کجا بودید؟
متهم : کدوم ساعت؟
بازپرس :منظورم اینه که شب حادثه کجا بودی؟
متهم : نه نشد اینجوری درست نیست شما باید بپرسید. زمان حادثه کجا بودید. بعد من بپرسم کدوم حادثه؟
بازپرس: باشه لعنتی زمان حادثه کدام گوری بودی؟
متهم : نه نشد من کسی رو ندارم که برم سر گورش من یک بچه خیابونی ام شما باید بپرسید دوست عزیز زمان حادثه داشتی چکار می کردی؟
بازپرس : باشه کثافت عوضی حالا میشه بگی .. . یعنی میشه بفرمایید زمان حادثه کجا بودید؟
متهم : کدوم حادثه؟
بازپرس : ببین احمق عوضی من وقت ندارم همه شب رو با توی اشغال بگذرونم پس بهتره طفره نری و هرچی میدونی بگی و گرنه معلوم نیست چه بلایی سرت بیارم.
متهم: من شب ها توی بارم پشت پیشخون توی شلوغی مشتریا خیلی سر و صدا می کنن من متوجه هیچی نمی شم.
بازپرس :پس چیزی ندیدی.
متهم :چرا یک لحظه که اومدم توی خیابون از جلوم رد شد.
بازپرس : چطوری بود.
متهم : مثل همیشه بدون هیچ عیب و ایرادی فقط کمکهای عقب عیب داشت .
بازپرس : یعنی چی ؟چی شد ؟ نمی فهمم یعنی اون از تو کمک خواست؟
متهم :نه احتیاجی به کمک نداشت با یک دستکشی درست می شد.
بازپرس : تو بهش دست زدی؟
متهم :........
بازپرس :اها فهمیدم تو باهاش حرف زدی ؟
یمتهم : من همیشه باهاش حرف می زد تازه هر وقت توی پارکینگ بود من دزدکی میرفتم و اونو دید می زدم. باهاش عشق می کردم.
بازپرس :عشق بازی اونهم توی پارکینگ. آخه احمق عوضی چرا نمی رفتی خونه اونجا که خیلی راحت تر بودی؟
متهم : نه بابا بین من و اون خیلی فاصله بود من کجا اون کجا.
بازپرس :چرا ازدواج نکردید اینجوری شاید الان این اتفاق نمی افتاد.
متهم : من یکبار ازدواج کردم دلیلی نداره که دوباره ازدوماج کنم.
بازپرس :خوب پس اینطور. بگذار خلاصه کنم. فهمیدم. ما یک نفر رو داریم که از ازدواج اولش سر خورده است و تنهاست و شبها دزدکی با یک خانم ارتباط داره. یک بیمار روانی.تو اخرین نفری بودی که با مقتول حرف زدی هم اونو می شناختی و هم باهاش ارتباط داشتی.
متهم : ببخشید اینهایی رو که داری می گی در مورد منه ؟
بازپرس : من از تو اعتراف گرفتم نمی خواد بیخودی انکار کنی.
متهم :نخیر من انکار نمی کنم من جز حقیقت نگفتم.
بازپرس : پس اعتراف می کنی.
متهم : به چی؟
بازپرس : به قتل.
متهم : اگر بشه اسمشو قتل بگذاشت.
بازپرس : ها ها ها پس اسمش چیه اینکه یک نفر رو تیکه تیکه توی یک پارکینگ پیدا کنند اسم کثافتش چیه بگو بگو تا من هم بدونم.
متهم : صبر کن تند نرو نمیخواد الکی حرف تو دهن من بگذاری بگذار به این بازی مسخره خاتمه بدیم تو داری در مورد چی حرف می زنی؟
بازپرس : چی ؟ خوبه خوبه بهتره نیست تو به این بازیه مسخرت خاتمه بدی منظورت اینه که از همه چی بی خبری؟
متهم : نخیر من از همه چی خبر دارم دیشب توی رادیو گفت.
بازپرس : ببین من دلیلی نمیبینم بیشتر با تو حرف بزنم من صدای ظبط شده تو را دارم که اعتراف کردی نمیتونی زیر حرفت بزنی تو همینجوری رو صندلی الکتریکی هستی.
متهم :صندلی ؟. الکتریکی ؟ من نمی فهمم چه ربطی داره یعنی گوش دادن به رادیو جرمش اعدامه؟
بازپرس : نخیر تیکه تیکه کردن یک زن اونهم با قصاوت تمام و بعد اینجا نشستن و مسخره کردن من و همه این اداره . می دونم فکر کردی خیلی زرنگی بگذار بهت بگم تو باهاش ارتباط داشتی بعد بهش پیشنهاد ازدواج دادی و اون چون با تو خیلی فاصله اجتماعی داشت قبول نکرد و تو هم اونو کشتی .و بعد جسدش رو مثل همه قاتلهای تازه کار و دست و پا چلفتی همونجا گذاشتی . من نمیدونم تو با این همه استعدادت چرا عضو سیا نشدی؟
می دونم چی فکر کردی. فکر کردی من و خیلی های دیگه میذاریم شما ها هر کاری که خواستین بکنین و هیش کس هیچ کاری نمی کنه.
متهم : من از همه چی بی خبرم من نمی دونم تو داری چی میگی . من فکر می کنم یک سوء تفاهم شده
بازپرس : اوه ببخشید جناب اقا درسته سوء تفاهم شده من خیلی خیلی عذر می خواهم اصلا بیا در مورد یک چیز دیگه صحبت کنیم مثلا یک ماشین اسپورت با رینگ پهن ؟ چطوره؟
متهم : با تو دوزی چرمی قهوه ای و رنگ متالیک مشکی... نه شاید هم آبی .؟
معلومه شما هم به درد من گرفتارید.
بازپرس : بس کن کثافت.....
گروهبان این عوضی رو ببر. فکر می کنم فردا تو دادگاه دهنش باز بشه.
متهم : من بی گناهم در مورد این قتل و این حرف ها هم هیچی نمیدونم.
......
مرد به همرا ه گروهبان ازاتاق خارج می شود. بازپرس کنار صندلی ایستاده. دستش را از جیب شلوارش در می آورد چند لحظه بعد دود سفید رنگی سطح خاک گرفته میز را پر می کند و صندلی متهم میا ن دود گم می شود.