۱۳۸۹/۰۲/۰۵

دل خوشی

کنار ضریح  
موج بر پنجره فولاد می نشیند.
لحظه ای دست ها
میان جزر و مد غریبه و آشنا
به خواهش تبرک
بلند اند و فرود می آیند.
کودکی پیکر اش عبرت
گرم آغوش پدر 
میان آینه کاری های سقف و دیوار ها
برخیالی شیرین لبخند می زند.
دخترک سیه چرده
صورت متبرک دست زائران کرده
جاروی  رنگین نزول
آیت احترام  و ادب
لبان محبت  نثار زمین 
 چشم سرخ و لب پر تحرک 
خیره در روشنی نزدیک
بارش  رکعت رکعت ارادت
به پای بوس غریبه ای آشنا 
دانه های تسبیح اند آدم ها 
 گردشی که آغاز و انجام اش تعظیم است .
دعایم نثار  همه دوردست ها .
غریو فریادها و
لال از دنیا نروی بلند بگو صلوات.

هیچ نظری موجود نیست: