۱۳۸۹/۰۱/۱۵

تب تو

آفتاب امروز مردمک چشمانم را آرام قلقلک می داد.
گوشه لب هایم از  نفس فرشته ای گرم شد.
تمام پهنای سینه ام را حجمی خنک احاطه می کند.
حوا آدم را  اینجا یافت
هر سرزمینی مالکی دارد
 تاریخ همیشه کند ذهن است
از دوران زبان های گمشده اینجا مال تو بود.
من تنها سرزمین اشغال شده این سیاره نیستم 
صدا ی مرا از فرورفته ترین جای زمین می شنوید.

هیچ نظری موجود نیست: