۱۳۸۸/۱۱/۱۸

آینه ها

نمی دانم امروز هوا چطور خواهد بود
دوست دارم باران ببارد
می دانم  می تواند قلبم را  پاک کند
 یک آسمان  پر ازآب
و ساعت ها قدم زدن زیر بارشی پر شتاب
دیگر هیچ راهی برای توجیح وجود ندارد
دیگر گول خوردن کافی است
اینجا ایستگاه اخر است
جایی که  با خودم روبرو شده ام
افکاری بیمار افعالی بیمار گونه
دیگر هیچ راهی برای فرار نیست
اینجا ایستگاه اخر است
موقع که باید پیاده شوم
افکاری بیمار افعالی بیمار گونه
فقط باران می تواند مرا پاک کند
یک آسمان پر از آب
حالا که با خودم روبرو شده ام
می بینم چقدر او نا آشناست
او آنطوری  نیست که فکرش را می کردم
حالا که با خودم تنهام
دیگر حاضر نیستم در مورد دیگران فکر کنم
می خواهم به خودم فکر کنم
به تفکراتی که همه چیز در ان واژگون بنظر می رسد
افکاری بیمار افعالی بیمار گونه
می خواهم از این ایستگاه پیاده برگردم
فرصت برای قدم زدن زیاد است
باران هم که می بارد
مهم نیست چه وقت می رسم
مهم این است که بر می گردم
باران هم که می بارد
همه چیز روبراه است
می دانم این همه آب مرا پاک می کند
وقتی برسم کسی مرا نخواهد شناخت
مثل یک تازه وارد
مثل کسی که تازه متولد می شود
می دانم چطوری خوب  باشم

همانقدر خوب که از خودم سراغ دارم

امیدوارم باران به این زودی ها قطع نشود
می دانم اینهمه مرا پاک خواهد کرد
می دانم فقط باران می تواند مرا پاک کند
یک اسمان پر از آب..

هیچ نظری موجود نیست: