۱۳۸۹/۰۲/۳۰

پیدا

گفتی خلاص گفتم خلاص آغاز قصه حرف راست
اینجا من و تو باهم ایم امروز و فردا  مال ماست
هستیم کنج گوشه ی دنج  و بدون همهمه
لب ها و چشمان هم ایم دلها ی ما پر زمزمه
سیب  تنت باغ و زمین  بوسه نوازش ناز و این
دست و دل و سر پیشکش هم خوان و مال و عز و دین
شب ها ی چشمت ماه و من ببر و سپیدی آب و نقش
 مستی پیاله جام می  زین ِ تن ام رهوار  ِ رخش
تشنه  نشسته رو به جو خندان لب و خوی کرده رو
 سیمین تن مهتاب رو آویخته  لب بر گلو
حیرت گزیده لب به دست از کارو زار این نشست
 پر می کشی روسوی من خشمین و غران مست مست
جان و نفس هر لحظه دم  داغی و شرجی  دو تن
شوق رهایی از قفس  خون گرم  و پر آتش  بدن 
پرواز تا آنسوی  ابر وان آذرخش  از هرم و  تب
ریزان شراب و خمر ناب  شیرین تر از حلوا رطب

هیچ نظری موجود نیست: