۱۳۸۸/۰۳/۲۹

خ مثل

این گفتگو بوسیله سربازان گمنام ما در یکی از هتل های دارفورضبط شده است .کلیه دیالوگ ها واقعی و اهمیتی ندارد اگر تشابه اسمی وجود داشته باشد. ضمناً من هنوز(همون فعلن خودمون) اعتقاد دارم که اینجا یک مملکت آزاد است. پس لطفاً همگی یه کمی جنبه داشته باشیم .نقطه.
روز - داخلی - طبقه سوم ساختمان هتل مانگو لو 
یک اتاق دود گرفته و نیمه ویران که بر اثر انفجار کمی از دیوار آن فروریخته و پنجره ندارد برای همین می توان خیابان روبرو رادید. احتمالاً مردی روی تخت نشسته لباس سفید  و بلندی برتن دارد. مردآرام آرام زمزمه می کند.
مرد : هیشکی مثل من تو رو دوست نداره اینو از تو چشام می تونی بخونی ..
زمزمه های مرد با صدای باز شدن ناگهانی درب قطع می شود . جوانی با موهای کم پشت  قد بلند و لباسهای خاک آلود در حالیکه مسلسل اتوماتیکی را به طرف مرد نشانه رفته  به داخل اتاق می پرد.
جوان - دستاتو بزار رو سرت پیری .
مرد : مثلاً نذارم میخوای چه غلطی بکن؟
جوان  مثل اینکه چیز عجیبی شنیده باشد . اسلحه را به طرف پایین گرفته  و  لبخندی زده و در آستانه در روی دو زانو می ایستد.
جوان - من نوکرتم . من چاکرتم . الهی چارقدتو بدوزم. گاو گوسفندا خوبند؟
من خرتم . مو غلامتم. بن چاکر سنه . ایش بین سنی سوی یوروم. آی لاو..
مرد با عصبانیت موبایلش را به طرف جوان پرت می کند.
مرد : خاک برسرت . یاد نگرفتی وقتی میخوای بیای توی اتاق اول در بزنی بعد یالله بگی . فکر نمی کنی ممکنه صحنه ای  اون تو باشه . محرم نامحرم یادت نداده اند؟
جوان - آقا من غلط کردم . ماست خوردم . بیجا کردم. خاک پام .اسیرتم.
جوان سینه خیز خودش را به تخت جلوی پای مرد می رساند. و شروع به بوسیدن لباس بلند مرد می کند.
مرد : خیلی خوب پاشو . بسه! باز مثل سگ پاچه میگیره کره خر.
جوان : آه ای نور ای همه نور آه ای بزرگترین عظیمترین  بخشنده مهربان روزی دهنده عادل جبار  قادر  متعال ....
ناگهان نوری از طرف مرد به اتاق پراکنده می شود و جوان دستانش را جلوی صورتش می گیرد.
خدا : فرمایش؟
جوان : آها . حالا شد. پس از مخلصم چاکرم عرض کنم که ملالی نیست جز دوری شما. اگر از احوال این بنده سرافکنده خواسته باشید بحمد شما خوبیم و  در رحمانیت و  رحیمیت شما غرق .
و اما بعد
خدا : ای مرگ. عین آدم حرف بزن ببینم چی می گی.
جوان : مسئله تن یا خدا جون.
خدا : بفرمایید.
جوان : آیا به کی رای بدهیم؟
خدا : باز که مارو قاطی سیاست کردی گاگول. میخوای بعد اینو ببری روزنومه کنی و هر شب تو بیست و سی نشون بدی ؟ کو بچرخ ببینم اون میکروفن مخفی رو کجا قایم کردی.
جوان خودش را کنار کشیده و با حالتی ملتمسانه میگوید.
جوان : نه به اسمت قسم .راست می گم. شما که به یمین و یسار مغز پهن گرفته ما آگاهید.
خدا : این که باید این کنم یا آن کنم پس دلیل چه کوفتی است ای سنم؟
جوان :آره ؟ یعنی اینجوریه؟ 
خدا آهی از ته دل می کشد . به خیابان رو برو خیره می شود. ماشین های  نظامی در حال رفت و آمد هستند. جیپی جنگی که یک خمپاره انداز بر رویش سوار است خیابان را بند می آورد . یک تانک  ساخت فرانسه  باسرو صدای زیاد  به جیپ نزدیک می شود. چند چریک دور بر جیپ را می گیرند. ناگهان صدای تیر اندازی بلند می شود. در یک لحظه تعداد زیادی کشته  می شوند. مسلسل بر روی تانک جیپ را به گلول می بندد.
 جوان و خدا مات و مبهوت خیابان را می نگرند . جوان به صورت مرد نگاه می کند . اشک چشمان مرد را پر کرده است.  مرد با صدای گرفته و بغض الود می گوید :
- همه چیز رسانه ای شده. مرگ  یک طرف دنیا برای یک طرف دیگه  بصورت فیلم  و سریالهای پرطرفدارپخش میشه.
نفس هر کسی تو این دنیا ارزش داره ولی شما آدم ها مردن بعضی هارو با ارزش و مردن بقیه رو بی ارزش جلوه می دین. همه کارهاتون همینجوریه . وقتی حال می کنین که یک موضوع رو گنده کنید خوب کارتونو بلدید وقتی هم میخواید یک طرف دنیا روکه تو آتیش داره میسوزه ساکت نشون بدین بهش پشت میکنید. ببین پسر جون ! سیاه و سفید وزرد و سرخ نداره . آدم آدمه . کار بد بده . کافر و مسلمون نداره . اصلاً من میخوام بدونم کی گفته شما خیلی خوبید؟ ها ؟ کی گفته ؟
جوان به نشانه بی اطلاعی شانه اش را بالا می اندازد.
مرد آه دیگری می کشد و باگوشه آستینش چشمهایش را پاک میکند.
مرد : من شخصاً از دست شما و هم پالکی های تو ناراحت هستم . ولی اگه بخوای چیزی رو دست آویز این ملاقات ات کنی  رک وپوست کنده بهت بگم که  به کسی رای بده که زندگی برای او مفهوم داشته باشه . به زنده ها ارزش بده. این همه آدم عاقل و فرهیخته خلق شده  که کلی حرف درست و حسابی واسه گفتن داشتند حالا چرا تا تقی به توقی میخوره بعضی ها به یک صندلی میرسند یه دفعه همه چیز  فرموش میشه آقایان تصمیم می گیرند خودشون طرحی نو در اندازند. چند بار بگم از دروغ بدم میاد . خسته شدم روی هر کی دست گذاشتم منافق و تو زرد از کار در اومد.
به کسی رای بده که حرف اون بنده خدارو  آویزه گوشش کنه .
جوان - کی اونوقت ؟
مرد : کسی که اگه گفت انا ربکم الاعلی فکر نکنه خداست فکر نکنه حتی اربابه فکر نکنه حتی صاحبه .
کسی که نوکر ی  کنه اونم با افتخار و نه با شعار .از این تریپ های قدیس وار در نیاره از خودش . معجزه من فقط با پیامرانمه . نور منم نه کس دیگه .
باور کن پسر جان حق تو و امثال تو خیلی بیشتر از اینهاست.
یادته اون عارف می گفت :
ما علاوه بر اینکه زندگى مادى شما را مى خواهیم مرفه بـشـود، زندگى معنوى شما را هم مى خواهیم مرفه باشد. شما به معنویات احتیاج دارید. مـعـنویات ما را بردند اینها. دلخوش نباشید که مسکن فقط بسازیم ،آب و برق را مجانى مى‌کنیم براى طبقه مستمند، اتوبوس را مجانى مى کنیم براى طبقه مستمند، دلخوش به این مقدار نباشید، معنویات شما را، روحیات شما را عـظمت مـى دهیم.
جوان از جا بلند می شود طبق معمول مثل همه ملاقاتهایش سرش را مثل خرس پایین می اندازد و از اتاق خارج می شود. مرد همچنان رو تخت نشسته  و با نگاه جوان را دنبال می کند.  مرد سری تکان می دهد وزیر لب زمزمه می کند......

هیچ نظری موجود نیست: