۱۳۸۸/۰۳/۲۸

مرغ پرران تر از هوا

چهارراه  پهلوی که حالا نام یک امام را یدک می کشید پر بود از زن و مرد و بچه های که با چشم های گشاد شده اولین مراسم شلاق زدن شهر را از نزدیک تماشا می کردند. چارقد مشکی هایی که با دودست آنقدر محکم گرفته شده بودند که بزحمت فقط یک دماغ از اش بیرون می زد .  چادر  رنگی هایی که آدامس می جویدند و به زحمت فرق سر رو می پوشوندند و مانتو و روسری هایی که زیاد تو بند تناسب رنگ و اندازه نبودند. بعضی  با پای برهنه تنبان و دمپایی جلوبسته و دست های توی بینی  سرک می کشیدند. برادرها  تسبیح  می چرخاندند و از اینکه دست خدا  در حال رساندن یک کافر به سزای اعمال اش است خوشحال بودند. خواهر ها با همان دماغ از چادر بیرون زده بین جمعیت بو می کشیدند . همه آمده بودند .یک عده هم نیامده بودند. همانهایی که قطره قطره آبروی رفته شان را پشت درهای خانه بر باد رفته می دیدند و باآه هایی از سینه قلبشان را پر کینه می کردند.

آقای نورافشان تنها چراغ ساز شهرکنار مسجد جامع یک مغازه کوچک داشت. از چرا غ آلادین و والور و چراغ پیلته ای گرفته تا اجاق وچراغ انگلیسی و  سماور همه سالی یه بار مهمان آن مغازه بودند.

پاترول آشنایی که یه عده از در و دیوارش  آویزان شده بودند و هیجان از سرو کله شان می بارید جمعیت راشکافت. مردی قد کوتاه با عمامه سفید از بالای یک اتوبوس که  گوشه چهارراه پارک شده بود ،داد زد:

--خواهر ان و برادران انقلابی!  بایک صلوات راه را بازکنید تا پاترول بتونه رد بشه.

 دستگاه بلند گو اکویی از اعماق جانش بیرون داد و - رد بشه- تا اعماق آسمان بالا رفت.  مرد  را به هر زحمتی که بوداز لابلای جمعیت عبور دادند و  در جای خود نشاندند. پیراهن اش راکه  از تن بیرون آوردند شروع شد.

بشمار یک .دو.. سه... چهار ....پنج.... .شش...... هفت...... هشت.......

و هشتاد ضربه شلاق!

برادرها و خواهرهازیر لب صلوات می فرستادند و بااحساس غرور و دل خنکی که بهشان دست داده بودنگاه می کردند.  یک عده شان به نشانه عجب ات ! نوش جان ات! سر تکان می دادند.

مرد تمام مدت ساکت بود و حتی یک فریاد و ناله کوچک هم از او شنیده نشد. هشتادمین ضربه که تمام شد به هر زحمتی که بود بلند شد و کمر راست کرد  .یک لحظه مثل اینکه چیزی به ذهن اش رسیده باشد دوباره همانجا نشست سجده کرد و  زمین را بوسید و برخواست.

باچشمانی که اشک درخشانشان کرده بود دست رو به آسمان گرفت و باصدای بلند طوری که همه بشنوند گفت :

خدا را شکر! ما یه نفر که پول نفت مان را گرفتیم.   

هیچ نظری موجود نیست: